ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

فرشته آسمونی

اولین تولد امیررضا جون در حرم امام رضا(ع)

نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند مردم صدای آمدنت را شنیده اند زیبا تر از همیشه شده آستان تو آقا! چقدر ریسه برایت کشیده اند میلاد امام رضا(ع) ضامن آهو، پناه ما ایرانیان بر همه شما مبارک....... خوشحالم....... یه حسی دارم غیر قابل وصف........ پارسال تو همچین روزی یعنی دقیقا شب میلاد اقا جشن ختنه سورون و ده امیررضا جون بودو..... خدایا...... روزی که گل پسری خواست چشماش رو به این دنیا باز کنه روز میلاد بی بی معصومه بود... حالا هم خدا داره قسمت میکنه که اولین تولد امیررضا جون رو کنار حرم  ولی نعمتمون اقا علی بن موسی الرضا بگیریم..... می دونم که دل همه شما مثل دل من پر میکشه برا زیارتش      ...
26 شهريور 1392

سالروز تولد قمری امیرضا جون

امروز سالروز قمری تولد امیررضا جونه..... اولش خیلی دلمون میخواست که گل پسری ١٨ شهریور بدنیا بیاد چون تولد من و بابایی امیررضا جون هجدهم، دلمون میخواست تولد سه تاییمون تو یه روز بشه، خیلی چیز جالبی می شد... ولی چون توی ٣٦ هفته بودم دکتر اجازه نداد و بعدش تصمیم گرفتیم که جیگر گوشه مامان روز تولد بی بی معصومه پا تو این دنیا بذاره.....       امیررضا جون تو این یک ماهی که گذشت خیلی پیشرفت داشت...... کلمه هایی که عزیز دلم میتونه بگه: بابا رو دیگه قشنگ میگه دایی جون رو کامل ادا میکنه کم کم اگه بخواد عمه رو ادا می کنه دیگه با اون انگشت کوچکش اقاجون، عزیز جون، عمه جون، مادرجون و دایی جون و خلاصه افراد...
16 شهريور 1392

20 روز تا تولد امیرضا جون

پسری    روز مونده تا اولین سالروز تولدت....   این یک سال خیلی خیلی زود گذشت.... با همه خوشی ها و سختی هاش.... از اولین روز هایی بودنت در کنارمون...چند شب اول از ذوق بودنت در کنارم اصلا نخوابیدم.... انتظار سفت شدن گردنت....استرس اولین واکسنت....خاطرات اولین مسافرت به قم و مشهد.... یواش یواش بزرگتر شدنت... اولین بار مریض شدنت تب کردنت ..... شبهایی که مامان فرداش باید میرفت مدرسه و برات تا صبح شیر میدوشیدم..... ذوق کردن مامانی وقتی اونو از بقیه تشخیص دادی..... اولین سال تحویلی که در کنار ما بودی، من و بابایی از این بودن در شوق بودیم... وقتی تونستی خودت تنهایی بشینی.... وقتی که اولین مروارید سفید از لثه...
9 شهريور 1392

امیرضا جون و دوست جدیدش راحیل

چند شب پیش رفتیم خونه دوست باباجون امیررضا که به تازگی در واقع 24 مرداد ماه صاحب یه دخمل طلای ناز به نام راحیل شدن.                          وقتی رفتیم ذخملی یه کمی زردی داشت به خاطر همین اونو گذاشته بودن تو دستگاه. وقتی اونو تو دستگاه دیدم یاد وقتی که پسری بیمارستان بستری بود افتادم چه روزهای سختی بود. این هم عکس راحیل جون در اولین روز تولدش، البته از روی لب تاپ پسری ما خیلی شیطون شد. همش می رفت تا یه سر به راحیل جون بزنه، وقتی دید ما نمیزاریم این کار رو بکنه اول با توپک بازی کرد وقتی از اون سیر شد.... ی...
6 شهريور 1392

امیرضا جون در ییلاق

پسری همراه مامان و بابا و کلی مهمون پنجشنبه و جمعه رفت ییلاق. غروب پنجشنبه هوا سرد بود و مه داشت ولی جمعه هواخوب شد تونستیم یه چند تا عکس از جگملی مامان بگیریم. عزیز مامان این تنوره که مادرجون داره برای نون پختن امادش میکنه. شما هم با تعجب داری به اتیشش نگاه میکنه. اینجا هم اقا پسری سری به باغ زده... مامانی اگه منو پیدا کردی....... اینجام پشت درخت گردو... امیررضا در فکر شکار کردن این سیب ها... اینجا هم بدست اوردن شکار همانا و با اشتیاق به دهن گرفتن همانا.. پس کی این کباب ها اماده میشه.....من که دیگه طاقت نداررررررررررم..... عکس های عشق مامان لب رودخونه این عکسو من خیلی دوست دارم برای همین، قس...
2 شهريور 1392
1